بیشتر بمان
من متاسفم
قسم میخورم که هستم!
برای ترد شدن ها؛ آزردگی هایی که برای من اما به تقصیر من بود. همه و همه اش. مشخصا شکستن ها و خورد شدن ها هم جزو این پناهگاهی هستن که برای پناهنده های دارای همین شرایط بوجود اومدن
اینجا دلی خوابیده که نمیشه اسمشو زیبای خفته گذاشت و انتظار بیدار شدن داشت. قسم خوردن هم دیگه فایده نداره. بهم بگو؛ فکر میکنی کی تا صبح نفس نمیکشه؟ درست حدس زدی، زندگی!
میدونم؛ میدونم که تو قرار نیست متوجه بشی اما اینجا دور گردونیه که با هربار چرخش چیزایی رو دیدم که وجود نداشتن. بهم بگو که قرار نیست مسئول چرخ و فلک دکمه ایست رو بزنه، حداقل نه تا وقتی که اون بالا بالاها واینستادیم
گوش بده...
تاسفم همیشگیه،دقیقا مثل دوست داشتنت. نقطه شروع جایی بود که باهم به باتلاقی به اسم من سفر کردیم. اگه میخوای بیای بیرون، پس حداقل شاخه های قلبمو نگیر. اونجا جاییه که با حضور روحت ساختمش.
باور کن تموم شد.
+حس میکنم همیشه باید یه درد و رنجی واسه خوب نوشتن باید باشه...
+بچه ها جان جدتون بهم چیزای جدید معرفی نکنین...نه جدی میگم بخدا لیستم پره(قسمت کامنتا همیشه به روی شما بازه) D: