سایه مرگ، درخت زندگی
اگه همینجا تموم شه
دیگه تو کالبد انسانی برنمیگردم
نه با مرگ مواجه میشم
و نه رو به روی زندگی میایستم
یا میشم همه چی...
یا هیچی.
روح تاریکِ ریشههای نیمه پوسیدهی درخت زندگی، این دنیا رو فرسوده کرده
زهرِ آلوده شده به انسانیت از دستهای نیمه سوختهش که رو به خورشیدِ خاموش گرفته، میچکه
و از روشناییِ نیستی، طلب عفو میکنه
ولی با این وجود هنوز با قدرت، سایهی مخرب این فرسودگیِ درونیو، رو این تمومیت ناتموم پهن کرده..
هنوز با قدرت تاریکی رو پخش میکنه؛
تاریکی رو فرا میخونه،
فرشتهی مرگ رو فرا میخونه.
تا شاید اون بتونه به این زندگی خاتمه بده...
زندگیای که تو جریان گذشته و آینده
بین رشته رشته از امواج زمان
نه از خودش گذشته ای داره،
و نه براش ایندهای نوشته شده
تنها چیزی که از خودش داره یه سایهست.
درسته.. سایهی درخت زندگی مرگه
سایهای که حتی برای خودش نیست
ولی این سایه...
هیچوقت رو خود درخت نمیفته
پس راه رسیدن به نابودی چیه؟
راه رسیدن زندگی به مرگ؟
وقتی قطرههای مرگ از دستان خون آلودِت چکه میکنن،
وقتی از پشت شیشه چشمانت عطش کشتار مثل اتشکدهای خاموش نشدنی، پرفروق میسوزه
و خاکستر بجا مونده ازش، حفرهی خاکستریتر درون سینهت رو لبریز میکنه...
اونوقت شاید بتونی خط باریک و نیمه نامرئی بین این دو انتهای بیانتها رو ببینی.
خطی به نازکی تار موی نوزاد تازه متولد شده
شکننده و بدون هیچ محافظی..
آسیب پذیر و بی هیچ پوشش...
اونوقت شاید بتونی زمزمهای رو بشنوی که همیشه حضور داشته
آواز مرگ و زاری زندگی
زمزمه ای پر از فریاد
غرق در سکوتی بین یک دنیا غوغا
اونوقت شاید بتونی اروم دستان آلوده به پوچیت رو به سمتش دراز کنی
و با یک لمس
فقط با یک لمس
کمتر از یک دم نفس...
همهش رو حس کنی!
و وقتی دوباره چشمات رو باز میکنی
تمام رشته های مرئی و نامرئی رو میبینی که مثل بارون ناامیدی
با چاشنی امید
به پایین میریزند
اونوقته که میفهمی تموم شده
اونوقته که دیگه راه برگشتی نیست
دیگه نه درخت، سراپا استوار
و پابرجا میمونه که نوید از پادشاهی آینده بده؛
و نه سایه از خودش ردی به جای میزاره که مثل ابری سیاه برای جوونههای تازه از خاک بیرون زدهی وجودیت تازه متولد شده، نوید از برق و طوفان بده و لالایی مرگ برای گلبرگهاشون بخونه
وقتی معنی مرگ و زندگی بین رشتههای پاره شده زمان گم بشه
نه منی هستم نه تو
پوچی دیگه معنایی نداره
هستی و نیستی یکی میشن
بودن و نبودن کنار هم قرار میگیرن
و سکوتی سوزناک، تمام وجودِ باقی مونده از دنیایی رو فرا میگیره
که دیگه وجود نداره.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
درود دوباره اینجانب کای صحبت میکنه😂😔
این متنو یه مدت میشد نوشته بود. اول فقط چند خط بود و منتظر یه جرقه که بشه کاملش کرد. گفتم تو این خونمون منم یه دهن بنویسم تا بلکه با بخشی از من هم اشنا شید
همه کامنتاتونو میخونم پس هرچی عشقتون کشید بگید
اینجا همیشه یه شومینه گرم و گوش شنوا هست